آنچه در این مقاله میآید بررسی ریشه شناختی چهار واژه کهن فارسی از«قصص قرآن مجید»بر گرفته از تفسیر سور آبادی است.این لغات عبارتاند از«ناسیدن»، «پنافتن»، «شاریدن»و«کاز».از این چهار لغت، دو واژه نخست در فرهنگهای معتبر فارسی ضبط نشده است و دو لغت دیگر جزء لغات نادر به شمار میآید.
«قصص قرآن مجید»که متن ویراسته آن به همت آقای دکتر یحیی مهدوی به سال 1347 چاپ و منتشر شده است، در اصل برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق بن محمد سور آبادی متوفی به سال 494 ه.ق.است.اصل تفسیر سورآبادی که نسخ متعددی از آن در دست است، احتمالا حدود 470 هجری تألیف شده ولیکن سالها پس از وفات مؤلف، شخص دیگری به تلخیص آن پرداخته است.این تحریر نسخهای است که به غیاث الدین ابوالفتح محمد بن سام امیر غوری اهدا شده و در سال 654 نواده شیخ الاسلام احمد جامی آن را بر مزار شیخ وقف کرده است.این نسخه که اکنون در موزه ایران باستان تهران نگهداری میشود، به تفسیر فارسی تربت جام معروف است و در چاپ«قصص قرآن مجید»از آن به عنوان نسخه اساس استفاده شده است.
قدمت و کهنگی زبان به کار رفته در این کتاب نسبت به زبان فارسی دری رایج در قرن ششم از جهات مختلف قابل توجه است.در موارد متعددی لغات به گونهای متفاوت با صورتهای معمول و معروفشان در زبان فارسی استعمال شدهاند، مانند کاربرد«برویدن»به جای«گرویدن»(مصدر جعلی از ماده مضارع«گرو-»مأخوذ از فارسی میانه-wurraw<ایرانی باستان -nau-wr)؛«ویزار»به جای«بیزار»(مأخوذ از فارسی میانه abezar)؛ «اوکندن»به جای«افکندن»یا«افگندن»(مأخوذ از فارسی ماینه abgandan)؛گاه جملات و عباراتی مشاهده میشود که در آنها شناسههای افعال در تشخیص شخص فعل نقشی بر عهده ندارند، بلکه شخص فعل از روی فاعل منطقی آن معلوم میگردد، به عنوان مثال در داستان اصحاب رقیم آمده است:
«دیگر جوان گفت:خدایا تو میدانی که من شوانی کردی، هر شب که درآمدی نخست پیر-پدر خود را طعام دادی، آنگاه با فرزندان طعام خوردی 1p}».
در این عبارت فقط با توجه به فاعل منطقی جملهها معلوم میشود که افعال«کردی، درآمدی، دادی، خوردی»جملگی صیغه اوّل شخص مفرد هستند و به ترتیب به جای«کردمی، درآمدمی، دادمی و خوردمی»به کار رفتهاند.
افزودن بر این تعداد زیادی از لغات اصیل پارسی را در این تفسیر مشاهده میکنیم که در متون دیگر یا اصلا به کار نرفتهاند و یا در صورت استعمال کاربردشان بسیار محدود است و جزء لغات نادر به شمار میآیند.
آنچه در این مقاله میآید بررسی چهار واژه از این کتاب است.
نگارنده تا آنجا که توانسته است به توجیه به ریشه شناختی این لغات پرداخته و همریشههای آنها را در دیگر زبانهای ایرانی یادآوری کرده است.
«چون خدای تعالی ایشان( اصحاب کهف)را همه در خواب کرد، فریشتهای را بریشان مؤکل کرد تا ایشان را از پهلو به پهلو میگرداند تا بنه پوسند و بنه ناسند بر زمین...»(ص 216).
در فرهنگ شعوری«ناسیدن»به معنی«یک عضو یا دو عضو ناقص شدن و ضعیف و لاغر شدن»آمده است.با توجه به ساخت واژه و ریشهای که میتوان برای آن در نظر گرفت، چنان مینماید که قول مؤلف فرهنگ شعوری در مورد معنی واژه تا حدودی پذیرفتنی است.میتوان تصور کرد که اصل واژه مورد بحث در فارسی میانه*nasidan(قس.پهلوی nasitan)و ماده ماضی آن *nasid بوده است.گونه اخیر با افزودنid-پسوند سازنده ماده ماضی جعلی، از*nas-ساخته شده است.ماده مضارع مفروض*nas-در فارسی میانه را میتوان از طریق واژه پارتی یا پهلوی اشکانی''bn''s-به معنی «نابود کردن؛تباه شدن 2p}»توجیه کرد.لغت پارتی مذکور با پیشوند apa از ریشه nas-(فارسی باستان na)«ناپدید شدن، تباه شدن؛نابود کردن 3p}»، سنسکریت nas''-«گم شدن، از دست رفتن 4p}»مشتق است.بنابراین مطابق قوانین آوایی حاکم بر تحولات زبان فارسی گونه*nas-در فارسی میانه نیز میتواند بازمانده ماده مضارع*nasa-(قس.اوستایی nasa)یاnasaya-در ایرانی باستان باشد.
بر مبنای این فقه اللغه میتوانیم واژه«ناسیدن»در فارسی دری را«تباه شدن، فاسد شدن، پوسیدن»معنی کنیم؛قس.سغدی-n''s«فساد، تباهی، آزار»، n''st «ویران کردن، فاسد کردن»، n''stk«ویران، خراب، فاسد 5p}»، pn''ys«از دست دادن 6p}، گم کردن»مأخوذ از *apa/upa-nasaya-، یغنابی pines«از دست» دادن 6p}»؛ختنی:panas''-«ناپدید شدن، از دست دادن»مشتق از-nasya *)a(pa/pati- 7p}؛فارسی میانه مانوی wnst، wn''st یا wynst صفت مفعولی به معنی«آزرده، آسیب دیده 8p}».واژه«گناه»در فارسی دری از گونه wn''h در فارسی میانه و آنهم از vi+-در فارسی باستان مشتق است.
«ابلیس گفت:در زمین واقعهای افتاد سخت بزرگ که قوّه من بشد و تخت من نگونسار گشت.ایشان گفتند مگر قیامت برخاست زیرا که ما نیز سست گشتیم و ما را از آسمان بپنافتند»؛(ص 431).
واژه«پنافتن»در هیچیک از فرهنگهای فارسی ضبط نشده است.
مصحح کتاب با توجه به سیاق عبارت و فحوای کلام در حاشیه آن را«راندن، دور کردن»معنی کرده است؛ظاهرا قراین موجود نشان میدهد که استنباط محشی کتاب در مورد معنی واژه صحیح است.از لحاظ ریشهشناسی واژه مورد بحث میتواند بازمانده مصدر مفروض*panaftan(مأخوذ از گونه کهنتر *panarnft) 9p}در فارسی میانه باشد.جزء اول واژه یعنی pa
«آنگه بقدرت خدای[ناقه صالح]آن همه آب که بخورده بودی، شیر شدی، از بن موی چون ستاره روشن شیر همی شاریدید، خلق چندان که خواستندی از شیر وی فرا گرفتندید خوشترین و چربترین همه شیرها...» (ص 80).
واژه«شاریدن»به معنی«تراویدن»در برهان قاطع علاوه بر صورت مذکور به گونه«شریدن»نیز آمده است.استاد سلیم ضمن مقالهای تحت عنوان «واژههایی چند از برهان قاطع»صورت«شریدن»را مشتق از واژه پهلوی saritak، اوستایی-raota دانستهاند. 15p}علاوه بر اتیمولوژی پیشنهادی استاد، وجه اشتقاق دیگری که به نظر نگارنده میرسد، این است که هر دو صورت «شاریدن»و«شریدن»را مشتق از ریشه اوستایی-zar(گونه دیگر آن در اوستا-zgar)به معنی«جاری شدن» 16p}(سنسکریت-ksar 17p}، هند و اورپائی -guhaer* 18p})بدانیم.مشتقات زیادی از این ریشه به گونههای مختلف در زبان سغدی بر جای مانده است، برخی از این مشتقات عبارتند ازz''r«رطوبت، نم، جریان 19p}در سغدی مسیحی، z''rt به معنی«سریع»و z''rtr به معنی «سریعتر»در سغدی بودایی؛zrt در سغدی مسیحی 20p}و ''z''rt به معنی«فورا، در حال»در سغدی بودایی. 21p}در کنار لغات مذکور سغدی، مشتقی از این ریشه در زبان ختنی به صورت جالب-ser به معنی«حرکت دادن، روانه شدن»به کار رفته است 22p}که از لحاظ آواشناسی چگونگی اشتقاق«شاریدن»و«شریدن» را از ریشه-zar توجیه میکند.در واقع چنان که زنده یاد استادبیلی در مورد واژه ختنی یادآوری کرده است، در واژههای فارسی مورد بحث نیز گروه صوتیz نخست تقلیل یافته و به صورت z در آمده و z نیز در موضع آغازی به s بدل شده است.با توجه به موارد مذکور تحول آوایی«شاریدن»را به صورت زیر میتوان در نظر گرفت: شارید<فارسی میانه-sar*<-zaraya*<اوستایی-zaraya.
ماده مضارع-zaraya علاوه بر«شاریدن»در فارسی نو به صورت «شار»در واژه«آبشار»نیز باقی مانده است که هر تسفلد آن را مأخوذ از واژه اوستایی-apazara به معنی«شاخه رود»میداند. 23
«سلیمن عذر آن بنمود، گفت:یا خلیفة الله آن خنده ما از آن بود که من علم میگفتم به الهام الهی، در آن میان موران بر کاز میرفتند، دو مور فراهم رسیدند یکی مر دیگری را گفت:بهوش تا خاک بر خلیفت خدای نریزی که خاطر او شوریده گردد، من آن بشنیدم، مرا عجب آمد، من از آن تعجب بخندیدم.»(ص 278).
واژه«کاز»در این عبارت، چنان که مصحح کتاب در حاشیه اشاره کرده، به معنی«سقف»است:در این صورت میتوان آن را با واژه پارتی g''c( agaz)به معنی«آسمان»مرتبط دانست.این لغت از زبان هندی وارد زبان پارتی شده است.صورت اصلی آن در سنسکریت عبارت است از -aka''sa به معنی«اثیر، سپهر، آسمان» 24p}، مرکب از پیشوند a و-ka''sa مشتق از ریشه-kas«درخشیدن، نمایان شدن» 25p}، قس.اوستایی-kas «مشاهده کردن»؛فارسی نو«آگاه» 26p}.
1-قصص قرآن مجید، تصحیح یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 212.
5-بدر الزمان قریب، فرهنگ سغدی، انتشارت فرهنگان، تهران، 1374، ص 233.
6-همان، ص 275؛نیز نک:
9-درباره ظاهر شدن واج f(در برخی موارد P)بین واجهای غنه m/n و بستواج دندانی t(قس.لاتینی emptus مشتق از emo، ژرمنی Ankunft)نک: به عقیده پرفسور بیلی در چنین مواردی واج پایانی m در ریشه به f بدل میشود نک: 15-عبد الامیر سلیم، واژههایی چند از برهان قاطع، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال 17، شماره 2، تابستان 1344، ص 259.
19-واژه«زغاز»در برهان قاطع به معنی«زمین نمناک»مستعار از همین لغت سغدی است.
20-بدر الزمان قریب، مأخذ پیشین، صص 9-458.
21-همان، ص 91.
26-بهمن سرکاراتی، سایههای شکار شده، تهران، 1378، ص 307.